این کتاب مرا غمگین کرد. انگار خواندن آنهمه ظلم و حماقت و سیاهی یک جا باهم برای روح آدم سنگین است.مدام کتاب را میبندی خیره میشوی به گوشه‌ای و تصور میکنی بهت مردم را از به توپ بستن مجلسشان و لت و پار شدن نماینده‌های زیر مشت و لگد روسها، یا تصور ستارخان فراموش شده در بستر مرگ، یا سکوت باقرخان، یا  فواره زدن طلای سیاه از خاک مسجد سلیمان و فریاد اویل اویل خوشحالی زالوهایی که تا جا داشت مکیدند و مکیدند، و آهی کشیدی و گفتی لعنت به روزی که در این خاک نفت رسیدند، و لعنت به جهل.

جهلی که انگار به زندگی مردم گره خورده بود، که در مواجهه با هر چیزی که کمی رنگ و بوی تمدن داشت اول بار سنگ زدند، زیر لب دعا خواندند و فوت کردند،از جن خواندن دوچرخه‌سوارها بگیر تا آسیب زدن به سیم‌های تلگراف لامپ‌های خیابان ها  که حتما دست شیطان در کار است،گرامافون هم لابد خر دجال است.

+

و ن قاجار هم که معروفند.هرزگاهی عکسی از یکی از آنها در فضای مجازی با خنده و شوخی دست به دست میشود که هیبت و ظاهرشان را نشانه رفته اما کمتر کسی میگوید از تاج السلطنه دختر جسور ناصرالدین شاه ،از مدافعان حقوق ن، آزادی و برابری که آرزو داشت ای کاش پدرش مردم ایران را اندا‌زه‌ی گربه‌اش ببری خان دوست میداشت، و دفتر خاطرات مینوشت و از شاهان قاجار و دربار انتقاد میکرد و ویکتور هوگو میخواند! 

یا انیس الدوله سوگولی ناصرالدین شاه که ابروهایش از زیادی وسمه به شاخ و برگ درختان شبیه بود ، با چهره‌ای خونسرد و چشمان غمگینش زنی مقتدر و باهوش بود و آنقدر از خودش جنم نشان داد تا با همان چاقچور و سرخاب سفید‌اب‌هایش به همراه همسرش به عنوان ملکه‌ی ایران به سفر خارجی رفت، در تحریم تمباکو با جسارت قلیان جلوی شوهرش نگذاشت، حتی حاضر نشد زن رسمی شاه شود تا آزادیش را از دست ندهد و حکومت کاشان هم به او داده شد.

بعد می‌آیند دهن باز میکنند که ای وای سبیل‌های انیس الدوله را دیده‌اید؟


+این  یک کتاب چهارصد و خورده ای صفحه‌ایست و حرفها برای گفتن زیاد دارد. اما نمیتوان در کشوری که هر اثری از دم تیغ سانسور میگذرد انتظار روایت‌های بیطرفانه‌ای داشت ، مخصوصا هرچقدر به قول نویسنده به انقلاب پدرانشان نزدیک میشدیم این قضیه بیشتر توی چشم میزد و روی اعصاب میرفت! حیف که خانم نویسنده فراموش کرده بود ادمها سیاه و سفید نیستند و کسانی که ازشان به عنوان خونخوار نام میبرد، حداقل خزینه‌های چرک و کثافت را که در آن مردم با هر مرض و کثافتی کنار هم خودشان را میشستند و ابش خدا میداند کی به کی عوض میشد برچید و این داستان را منصفانه روایت کرد، اما ایشان ترجیح دادند بگویند اتاقک‌هایی که با دوش‌های شخصی برای استحمام در نظر گرفته بودند گاها محیط سردی بود.ای بی رحم که مردم را حتی در گرمابه گلستانشان به حال خودشان رها نمیکردی. باشد، شما درست میگویید ، دو نقطه خنده! 


+عنوان از پروین اعتصامی




مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها