فکر نمیکردم روزی صفحهی نخست بیان رو باز کنم خیره بشم به کادر سفید و به این فکر کنم که رمز چی بود؟بعد با دو امتحان اشتباه نهایتا در با صدای قیژ بدی باز بشه و حس دلتنگی به قلبت هجوم بیاره.
کامنتها رو خوندم، ارشیو رو هم ! ما هرکدام بارها قید بلاگستان رو زدیم و بارها برگشتیم،انگار ناف نوشتنهامون رو با آمد و رفت بریدند.
فکر میکنم دیگه همه به این وضعیت عادت کردیم که الان بی هیچ خجالتی اومدم بگم چندوقتی توی کانال کوچکی مینویسم، و احتمالا اگر باز به سرم زد حذفش کنم باز هم بی خجالته،بی تفاوت به اینکه کسی با خودش باز این دخترهی بی تعادل تقش به توقی خورد.
خلاصه که اینجا نیستم، اما جایی دیگر چرا! البته، فعلا! تا سحر چه زاید باز.
https://t.me/vi_ta2019
درباره این سایت